جمعه 14 مهر 1391برچسب:, :: 1:33 :: نويسنده : nafas
میدونی من دنبالِ کلمهیی میگردم که بدمش به تو. توی وقتای بیقراریم،وقتای بغض کردنهای بیدلیل... "دلتنگی" اون کلمهایه که گاهی میدمش به تو. ببخش که دلتنگی کلمهی همهی اونایییه که دوستت دارن. ببخش که این همه کمه، کامل نیست. کلمهیی که خیلیها میگن وقتی که دلشون و پیشِ کسی جا گذاشتن... اما بذار دلتنگی من با بقیه فرق داشته باشه. بذار دلتنگی من بال داشته باشه. بیاد پشتِ پنجرهی اتاقت و از پشتِ شیشه تو رو که دراز کشیدی رو نگاه کنه تا تو وقتی سرت رو بالا مییاری ببینیش و اگر دلت خواست پنجره رو براش باز کنی و ... بذار دلتنگی من مثلِ یه بستهی سنگین باشه که پستچی برات می یاره و تو بازش که میکنی توش پر از کلمه باشه، پر از کلمههای خوبِ مهربونی که من بلدشون نیستم تا بهت بگم یا تو هنوز نشنیدی تا هر وقت نوشتم دلتنگام، تو در جعبهات رو باز کنی و یکی از اون کلمههاش رو در بیاری و بخونی و شاید که لبخندت بشه ... بذار دلتنگی من شکل ابرایی باشه که تو توی راهها باهاشون قصه می سازی، بذار دلتنگی من حبابهایی باشه که توی روزای بارونی قطرههای بارون روی آسفالتهای خیس میسازن و تو که همیشه حواست به اطرافت هست از روشون میپری تا لگدشون نکنی تا بقیه هم ببیننشون، که شاید اون حبابها دلتنگی کسِ دیگهای هم باشه ... نظرات شما عزیزان:
|